انسان و لزوم وحى و نبوت ۱۳۹۵/۰۳/۱۳ - ۵۸۷ بازدید

انسان چه نیازى به پیامبران دارد و چه ضرورتى موجب بعثت انبیا شده است؟

ضرورت بعثت انبیاپرسش 1 . انسان چه نیازى به پیامبران دارد و چه ضرورتى موجب بعثت انبیا شده است؟ مى توان با دو دیدگاه، ضرورت نبوت را اثبات کرد: دیدگاه اول: با سه مقدمه مى توان ضرورت نبوت را اثبات کرد:
1. انسان براى این آفریده شده که با عبادت و اطاعت خداى متعال، شایستگى دریافت رحمت هایى را پیدا کند که ویژه انسان هاى کامل است. اما از آنجا که این کمال و سعادتِ والا، جز از راه انجام دادن افعال اختیارى، حاصل نمى شود، مسیر زندگى بشر دو راهه و دو سویه قرار داده شده است، تا زمینه گزینش براى وى فراهم شود.
2. اختیار و انتخاب آگاهانه، علاوه بر قدرت بر انجام کار و فراهم شدن زمینه هاى بیرونى، براى کارهاى گوناگون و وجود میل و کشش درونى به سوى آنها، نیاز به شناخت صحیح نسبت به کارهاى خوب و بد و راه هاى شایسته و ناشایست دارد؛ انسان در صورتى مى تواند راه تکامل خویش را آزادانه و آگاهانه انتخاب کند که هدف و راه رسیدن به آن را بشناسد و از فراز و نشیب ها و پیچ و خم ها و لغزشگاه هاى آن، آگاه باشد. پس مقتضاى حکمت الهى، این است که ابزار و وسایل لازم براى تحصیل چنین شناخت هایى را در اختیار بشر قرار دهد؛ وگرنه همانند کسى خواهد بود که میهمانى را به مهمانسرایش دعوت کند؛ ولى محل آن و راه رسیدن به آنجا را به او نشان ندهد. بدیهى است چنین رفتارى خلاف حکمت و موجب نقض غرض است.
3. شناخت هاى عادى و متعارف انسان ها که از همکارى حس و عقل به دست مى آید - هر چند نقش مهمى در تأمین نیازمندى هاى زندگى ایفا مى کند - براى بازشناختن راه کمال و سعادت حقیقى، در همه ابعاد فردى، اجتماعى، مادى، معنوى، دنیوى و اخروى کافى نیست؛ زیرا این همه صفات ناپسند و کارهاى نارواى موجود در جامعه انسانى، همه از کسانى است که عقل و قوه تمیز دارند؛ جز اینکه در اثر خودخواهى، سودپرستى و هوسرانى، عقلِ آنان مغلوب عواطف و تابع هوا و هوس گردیده است؛ در نتیجه دچار گمراهى شده اند. علاوه بر آنکه براى شناخت راه صحیح زندگى، در همه ابعاد و جوانب، آن باید آغاز و انجام وجود انسان و پیوندهایى که با موجودات دیگر دارد و روابطى که مى تواند با هم نوعان و سایر آفریدگان برقرار کند و تأثیراتى که انواع روابط گوناگون، مى تواند در سعادت یا شقاوت او داشته باشد، معلوم گردد. همچنین باید کسر و انکسار بین سودها و زیان ها و مصالح و مفاسدِ مختلف شناخته شود و مورد ارزیابى قرار گیرد، تا وظایف میلیاردها انسانى که داراى ویژگى هاى بدنى و روانى متفاوت هستند و در شرایط مختلف طبیعى و اجتماعى زندگى مى کنند، مشخص شود. البته احاطه بر همه این امور، براساس تجربه و تاریخ بشر، نه تنها براى یک یا چند فرد میسر نیست؛ بلکه براى بسیارى از گروه هاى متخصص در رشته هاى علوم مربوط به انسان هم مقدور نیست.
با توجه به این سه مقدمه، به این نتیجه مى رسیم که مقتضاى حکمت الهى این است که راه دیگرى، وراى حس و عقل براى شناختن مسیر تکامل همه جانبه، در اختیار بشر قرار دهد؛ تا انسان ها بتوانند مستقیما یا با وساطت فرد یا افراد دیگرى، از آن بهره مند شوند؛ و آن همان راه «وحى» است که در اختیار انبیا (علیهم السلام)  قرار داده شده است و ایشان به طور مستقیم و دیگران به وسیله ایشان، از آن بهره مند مى شوند و آنچه را براى رسیدن به سعادت و کمال نهایى لازم است، فرا مى گیرند.[1]
دیدگاه دوم: با توجه به چند مقدمه، ضرورت نبوت اثبات مى شود:
1. با توجه به روند تغییر و تحول موجودات گوناگون، دانسته مى شود که دستگاه آفرینش با تربیت تکوینى خود، هر نوعى از موجودات را به سوى کمال مناسب آن سوق مى دهد (دانه گندم به سوى سنبل شدن، هسته میوه به سوى درختى سرسبز و پر از میوه گشتن، نطفه به سوى یک حیوان یا انسان شدن و...). اگر چه در میان این انواع، افرادى در مسیر تکوینى خود گرفتار یک سلسله آفات و صدمات شده و از راه بازمانده اند؛ ولى در عین حال، دستگاه آفرینش، هرگز از پیشه اش دست نکشیده، به کار خود ادامه مى دهد و کاروان هستى را پیوسته به سوى مقاصد ویژه خود هدایت مى کند؛ و چون انسان یکى از این انواع است، ناچار از طریق آفرینش، به سوى مقصد کمالى خود هدایت مى شود.
2. انسان، موجودى است که در همه شئون زندگى خود، مدنى و اجتماعى است؛ اما آفرینش نوع انسان، به گونه اى است که هر چیز را براى خود مى خواهد. از این رو آدمى از نیروى طبیعت و از همه فواید وجودى موجودات و عناصر دیگر، به نفع خود استفاده مى کند. به بیان دیگر، انسان موجودى استخدام طلب بوده، اجتماع را براى تکمیل استخدام و به خدمت گرفتن دیگران براى خود انتخاب کرده است. اما وقتى انسان براى استخدام و استفاده از دیگران، با آنان مواجه مى شود، متوجه مى گردد که آنان نیز مانند وى بوده و همان طور که او مى خواهد، از نتیجه فعالیت دیگران بهره مند شود؛ آنها نیز مى خواهند از فعالیت او استفاده کنند. این حقیقت، آدمى را وادار مى سازد که به تعاون و همکارى با دیگران تن در دهد؛ چرا که مى بیند به تنهایى و در نتیجه کار و کوشش خود، بدون استفاده از مساعى دیگران، نمى تواند لوازم زندگى خود را تأمین کند و از جهت دیگر، نمى تواند کار و کوشش دیگران را بلاعوض و به رایگان تملک کند؛ زیرا دیگران نیز مانند او انسان بوده، چیزى را که وى از دیگران مى خواهد، آنان نیز از وى مى خواهند. در اثر این احتیاج و ضرورت، افراد انسان گرد هم آمده، از یارى همدیگر استفاده مى کنند در حقیقت کار و کوشش آنان روى هم ریخته مى شود؛ سپس هر کس به اندازه موقعیت و فعالیت اجتماعى خود، از آن بهره مى برد.
3. از آنجایى که انسان به ناچار، به زندگى اجتماع تعاونى تن داده است (وگرنه به حسب طبع اولى، منافع زندگى خود را مى خواهد و بس)؛ پیوسته از ته دل در فکر پاره کردن این بند است. از این جهت، هر وقت نیرویى پیدا کند و قدرتى در خود بیابد، از پایمال کردن حقوق دیگران مضایقه نخواهد داشت؛ چنان که تاریخ گواه صادقى بر این مدعا است. از همین جا است که انسان حس مى کند بدون قانونى حکم فرما - که حقوق افراد را تأمین کند - زندگى او و بقاى جامعه و حیات نوع، امکان پذیر نیست. از همین رو پیوسته قوانینى در جامعه هاى انسانى، دایر بوده است.
4. اما قوانین بشرى، نمى توانند اختلاف ها را به طور اساسى و ریشه اى و حقیقى حل کنند؛ زیرا چگونه ممکن است شعور غریزى انسان - که خود منشأ بروز اختلاف و فساد، سودخواهى و منفعت طلبى خویش است - منشأ رفع اختلاف و عامل از میان بردن فساد و بهره کشى از دیگران شود؟! ما در صحنه آفرینش، عاملى نداریم که به اثرى دعوت کند و به نابود کردن اثر خود نیز دعوت نماید! علاوه بر آنکه قوانین بشرى بر افعال و اعمال اجتماعى مردم نظارت دارند؛ نه بر شعور درونى و احساسات نهانى آنها؛ در حالى که اختلاف از شعور درونى، خودخواهى و احساسات نهانى سرچشمه مى گیرد. از این بیان، روشن مى شود که طریق رفع این اختلاف، تنها اصلاح احساسات درونى انسان است؛ نه تأکید و تشدید آنها و نه اصلاح متولّى قوانین.
با توجه به این چهار مقدمه، مى گوییم از آنجا که خداوند متعال هر نوعى را به سوى کمال و هدف هاى وجودیش مى رساند و نوع انسان نیز از این حقیقت مستثنا نیست؛ و چون وجود اختلاف، مانعى براى اصلاح نوع و کمال انسانى است و قوانین بشرى نمى تواند این مانع را از سر راه بشر بردارد؛ حضرت حق یک سلسله قوانین و مقررات را - که به هر سه جهتِ اعتقاد، اخلاق و اعمال آدمى رسیدگى مى کند - براى هدایت انسان در جهتِ نیل به کمال حقیقى و سعادت، توسط انبیا به او وحى و ابلاغ کرده است. پس وجود پیامبران و مبعوث کردن آنان ضرورت دارد.
به بیان دیگر، از آنجا که قوانین بشرى، نمى تواند چاره ساز اختلاف باشد و در نتیجه، انسان را به سوى سعادت حقیقى خود رهنمون شود؛ خداى متعال باید مردم را به سوى راه و رسم زندگى از طریقى هدایت فرماید. این راه از هرگونه خطا و لغزش مصون بوده، اختلاف را به صورت ریشه اى و عمیق برطرف سازد و آن طریقه «نبوت» است؛ یعنى، خداى متعال از راه وحى به برخى از بندگان خود، یک رشته معارف و احکام را تعلیم مى دهد که پیروى از آنها، بشر را به سوى سعادت واقعى رهنمون مى کند.[2]
پرسش 2 . جایگاه و اهمیت وحى در هدایت انسان چیست؟
در تاریخ ادیان توحیدى، پس از نام مقدس خداوند، هیچ کلمه اى به اهمیت و شگرفى «وحى» نیست؛ چرا که اگر وحى نبود:
1. خداوند، با غنا و استغناى کامل ذات و ذاتى اش از کل آفرینش، در پرده «غیب الغیوب» باقى مى ماند و در آن صورت، کار انسان، زار و عرصه بر او تنگ مى شد و کل بشریت با یک دست اسلحه شکسته بسته (یعنى، عقل عدد اندیش) تنها مى ماند.[3]
2. میان غیب و شهود، طبیعت و ماوراى طبیعت، فاصله اى پر نکردنى مى افتاد.
3. اگر خداوند خود را از طریق وحى بر انسان آشکار نمى کرد، آدمى ناچار بود که درباره وجود خداوند، فقط حدس بزند و یا مردم حداقل به دو گروه تقسیم مى شدند: عده اى حدس مى زدند که خدا و مبدأیى هست؛ هم جهان، غیبى و هم غیب، جهانى دارد. برخى نیز حدس مى زدند که هر چه هست در همین دنیا است؛ نه پیش از آفرینش خداوندى در کار بوده است و نه پس از پایان طبیعى جهان. سپس از حدس هم فراتر مى رفتند؛ چنان که در تاریخ فکر و فلسفه رفتند و - العیاذ بالله - استدلال به عدم مبدأ کردند.[4]
4. اگر وحى نبود، آدمى در پرتو وجود و جاودانگى روح، براى شناخت حقایق جهان پس از مرگ، هیچ منبع اطلاعاتى نداشت و نمى توانست هیچ گونه پیش بینى خاصى در باب نیازهاى ضرورى این سفر طولانى و بى بازگشت، ارائه کند.

قرآن شناسى
پرسش 3 . نزول قرآن چه ضرورت و فوایدى براى بشر دارد؟ اگر قرآن نبود چه مشکلى وجود داشت؟
ضرورت قرآن :
اگر قرآن نبود:
1. آدمى از اولین، مهم ترین و پربارترین نعمت الهى محروم مى شد؛ زیرا انسان تنها در سایه تعلیم خداوند و دریافت و تلقى قرآن، به کمال نهایى خویش مى رسد و تا قرآن نباشد، کسى به مقام انسانیت راه نمى یابد.[5]
2. انسان عاقل نمى گشت؛ تعالیم قرآن تنها براى عالم کردن نیست؛ بلکه براى عاقل ساختن انسان ها است.[6] تلاش قرآن براى این است که انسان را ـ پس از عالم شدن ـ عاقل کند و عاقل کسى است که معارف الهى را خوب بفهمد و به آن فهمیده ها معتقد شود و در مقام عمل هم خوب عمل کند.
3. انسان از هدایت محروم مى گشت؛ زیرا قرآن کتاب هدایت و در واقع آخرین، عالى ترین و کامل ترین آن است[7].
4. آدمى در افراط و تفریط فرو مى غلتید؛ انسان به بعضى از چیزها گرایش دارد و از بعضى دیگر گریزان و منزجر است؛ نقش قرآن در این میان تعدیل ارادت و کراهت انسان است؛ یعنى، او به چه سمتى گرایش پیدا کند و از چه سمتى بپرهیزد. از این رو قرآن کریم براى تنظیم جذب و دفع، تعدیل شهوت و غضب، تصحیح ارادت و کراهت، تسویه محبت و عداوت و تولاّى انسان ها، بشیر و نذیر است.[8]
لیک گر واقف شوى زین آب پاک
که کلام ایزد است و روحناک
نیست گردد وسوسه کلى ز جان
دل بیابد ره به سوى گلستان
ز آن که در باغى و در جویى پرد
هر که از سر صحف بویى برد[9]
5. آدمى در غفلت بود و عمر خود را به غفلت سپرى مى کرد؛ زیرا تنها نگاه خود را محدود به دنیاى مادى مى ساخت و آن را چون سراى حقیقت مى انگاشت. از این رو جهان براى او معنایى ورا و بالاتر از خود نداشت؛ بلکه هر چه را مى دید و مى نگریست، تنها موجودات تقطیع شده اى مى پنداشت که فارغ از مبدأ و غایت است و نه «از جایى است» و نه «رو به جایى» دارد؛ امّا آیات قرآن، انسان را به تدبیر واداشته، او را از این غفلت بیدار مى سازد.[10]

پرسش 4 . از کجا بدانیم که قرآن از سوى خداوند بر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)  نازل شده و این کتاب کلام خدا است؟
پرسش شما در حقیقت به «حجّیت صدور» قرآن باز مى گردد؛ یعنى، قرآن سند الهى و حجت خدا بر انسان بوده و هم اکنون آنچه به نام قرآن در دسترس همگان است، همان قرآنى مى باشد که از سوى خداوند نازل گشته و هیچ عنصر غیرخدایى ـ چه به عمد و چه به خطا ـ در آن راه نیافته است. براى اثبات این مدّعا چهار مطلب به عنوان ادله حجیت صدور قرآن مطرح است:
1. قرآن کتاب خداست،
2. قرآن مصون از تحریف است،
3. وحى مصون از خطا مى باشد،
4. رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)  معصوم است.
بدون شک شما اذعان خواهید کرد که طرح تمامى مطالب عمیق و گسترده، در این نوشتار محدود ممکن نیست؛ اما در عین حال سعى مى کنیم مطالب اساسى در این باب را فراروى ذهن پرسشگر شما قرار دهیم.
یک. قرآن، کتاب خدا
این مدعا در سطوح مختلف قابل طرح بوده و معانى عمیق متعددى دارد:
1. مفاد و محتواى قرآن از سوى خداوند است.
2. علاوه بر آن، تک تک الفاظ نیز از سوى خداوند است.
3. ترکیبات این الفاظ در قالب آیات نیز از سوى خداوند است.
4. مجموع این آیات به صورت سوره ها هم از ناحیه خداوند است (جمع قرآن).
براى اثبات این چهار آموزه از دلایل نقلى (اعم از روایات معصومان و خود آیات قرآن) صرف نظر کرده، تنها به دلیل عقلى (وجوه اعجاز قرآن) بسنده مى کنیم.
وجوه مختلفى براى اعجاز قرآن گفته شده که مى توان آنها را به سه بخش طبقه بندى کرد:
الف. اعجاز لفظى قرآن،
ب. اعجاز محتوایى قرآن،
ج. اعجاز قرآن از جهت آورنده آن.[11]
الف. اعجاز لفظى قرآن در دو ساحت مطرح است: «اعجاز بلاغى قرآن» که مقصود نظم، اسلوب بیانى و بلاغت و فصاحت و... است؛ و «اعجاز عددى» که اخیرا مطرح شده و از طریق کامپیوتر انجام مى پذیرد و مى کوشد تا با بیان ارتباطات عددى خاص، میان الفاظ و حروف قرآن، نشان دهد که این روابط عددى نمى تواند در سخن بشرى تحقق یابد. این دو نوع اعجاز لفظى قرآن، ثابت مى کند که الفاظ و ترکیبات آن الهى است. علاوه بر آنکه روشن مى سازد که آن مقدار از آیاتى که با یکدیگر مرتبط بوده و در یک سیاق اند، از ناحیه خداوند مى باشد. اما این نوع اعجاز از اثبات نوع قرار گرفتن سوره ها و پیدایش آنها ناتوان است.
ب. اعجاز محتوایى قرآن به حقایق مختلفى مى پردازد؛ همچون عدم وجود اختلاف در قرآن؛ اخبار بعضى از آیات از غیب و مطالبى که در آینده رخ داده یا مى دهد؛ طرح برخى از علوم و معارف که لااقل در آن زمان هیچ بشرى نمى توانسته به آنها دسترسى پیدا کند؛ عجز از ابطال معارف و علومى که در قرآن آمده است و... این نوع اعجاز حقانیت قرآن و آسمانى بودن آن را اثبات مى کند؛ ولى از اثبات حقانیت قرآنى با چنین نظم و ترتیب آیات و سوره ها، ناتوان است.
ج. اعجاز قرآن از جهت آورنده آن بر این مطلب تکیه دارد که رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه وآله)  فردى امّى بوده و نمى توانسته از پیش خود چنین کتابى را بیاورد. این نوع اعجاز اثبات مى کند که مفاد قرآن از ناحیه خداوند است؛ اما اینکه این الفاظ هم از سوى او است، ثابت نمى شود. پس وجوه اعجاز قرآن تنها آموزه اول را اثبات مى کند؛ اما آیا راه دیگرى براى اثبات چهار آموزه دیگر هست؟ با تکیه بر تاریخ و اسناد و مدارک مطمئن و یقین آور، چهار آموزه بعدى را مى توان اثبات کرد. بسیارى از علماى شیعه - به ویژه متأخران و محققان معاصر - با دلایل موجّه، معقول و اطمینان آور معتقدند: قرآن در زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله)  و با نظارت ایشان و در پرتو هدایت الهى، به همین کیفیتى که در دسترس ما هست، جمع آورى شده و در واقع، پیدایش سوره ها و ترتیب آنها و آیات در پرتو وحى الهى و از سوى خداوند بوده است.[12]
دو. مصونیت از تحریف
این مطلب نیز در دو سطح مطرح است:
الف. در قرآن تحریف به زیادت رخ نداده است،
ب. در قرآن تحریف به نقصان نیز صورت نگرفته است.
براى اثبات این دو مدعا نیز دلایل گوناگونى با رهیافت هاى متفاوت ارائه گردیده که به دلیل مجال اندک از آن صرف نظر کرده، تنها به بیان دلیل عقلى بسنده مى کنیم. براى تبیین این دلیل، ذکر چهار مقدمه ضرورى است:
1. دین مرسل، مجموعه امورى است که از سوى خداوند براى هدایت بشر از طریق پیامبران فرستاده شده است.
2. هر دین مرسلى قبل از آخرین آن، بخشى از «دین نفس الامرى» را - که براى هدایت بشر متناسب با روزگار نزول آن دین لازم بود - به ارمغان آورده است. «دین نفس الامرى»؛ یعنى آنچه در علم الهى و مشیت ربانى براى هدایت انسان به سوى رستگارى وجود دارد.
3. حکمت تعداد ادیان مرسل، علاوه بر آوردن عناصر جدید از دین نفس الامرى، متناسب با روزگار خود، تصحیح آن بخش از شریعت قبلى مى باشد که گرفتار تحریف گشته است.
4. سلسله ادیان الهى، آن گاه پایان مى پذیرد و در یک دین به منزله «دین خاتم» ظهور مى کند که اولاً، کامل باشد؛ یعنى، جامع و حاوى همه معارفى باشد که بشر تا روز قیامت، براى سعادت واقعى خود بدان محتاج بوده، یا خواهد بود؛ به طورى که هیچ عنصر هدایتى باقى نمانده، جز آنکه در آن دین بیان شده باشد. ثانیا در طول تاریخ مصون از تحریف باشد. به هر روى، اگر هر یک از این دو عنصر منتفى گردد، عقل خواهد گفت این دین هنوز آخرین دین نیست.
نتیجه این چهار اصل موضوعى، این آموزه است که: «دین خاتم مصون از تحریف است». اما چه شرطى لازمه مصونیت دین از تحریف است؟ بدون شک باید منبع اصلى شناخت دین و سند بى بدیل آیین آورنده آن - که به منزله مجموعه هدایت الهى تلقى مى گردد (کتاب) آن - مصون از تحریف باشد. با توجه به این تحلیل، مى گوییم: از آنجا که قرآن، کتاب اسلام است و دین اسلام، دین خاتم است، نتیجه گرفته مى شود که قرآن، کتاب دین خاتم است و چون کتاب دین خاتم، مصون از تحریف است، نتیجه مى گیریم که قرآن، مصون از تحریف به هر بیان سطحى و شکلى است.[13]
سه. مصونیت از خطا
این مطلب نیز با دلایل متفاوتى اثبات شده است که نمى توان به همه آنها پرداخت؛ اما از همه مهم تر این دلیل است که اگر کسى به حقیقت وحى توجه کند و مفاد آن را خوب دریافته، تصورى صحیح از آن داشته باشد؛ به مصونیت آن از خطا اعتراف و این آموزه را تصدیق خواهد کرد. حقیقت «وحى» نوعى علم شهودى و حضورى است که در آن خودِ حقایق هستى، در محضر شاهد و کاشف حاضر است؛ برخلاف علم حصولى که فقط صورتى از علوم در ذهن ما وجود دارد و در واقع این صورت ذهنى است که پلى براى ارتباط ما با جهان خارج است. از این رو چون واسطه در نزد ذهن ما حاضر است، امکان دارد به دلیل تفسیر اشتباه ما در تطبیق آن با صورت خارج، به خطا بیفتد.
اما در علم حضورى چون نفس معلوم و مشهود در نزد عالم، کاشف و شاهد حاضر است و واسطه اى در کار نیست، امکان خطا معنا ندارد و چون حقیقت وحى، کشف و شهود عالم غیب است، در آن خطا معنا ندارد.[14]
چهار. معصوم بودن پیامبر
این مدعا نیز در بیانى کوتاه بدین شکل اثبات مى گردد که با توجه به صفات خداوند متعال؛ یعنى، علم، قدرت، حکمت و تنزّه او از زشتى ها و با عنایت به حکمت نبوت و فرستادن رسولان و کتاب هاى آسمانى - که هدایت و راهنمایى مردم مى باشد - عقل مى گوید: پیامبر خدا باید از هرگونه گناه و اشتباه عمدى و هرگونه خطا، سهو، نسیان و غفلت در دریافت و رساندن وحى الهى، معصوم باشد؛ زیرا اگر چنین نباشد و پیامبر در هر یک از ساحت هاى فوق معصوم نباشد، اعتماد مردم بر پیام رسانى و الهى بودن همه تکالیف و پیام ها از میان مى رود و این اغراء به گمراهى مردم و لغو و عبث گویى، از ساحت قدس ربوبى منزه است.[15]
حال با اثبات اینکه قرآن، از هرگونه تحریف مصون است و از آنجا که در حقیقت وحى، امکان خطا متصور نیست و با عنایت به این مسئله که شخص رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)  معصوم است؛ روشن مى گردد که قرآن حاضر از سوى خداوند بر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله)  نازل گشته و این کتاب کلام خداوند است.
وحى و نبوغ بشرى
پرسش 5 . آیا نمى توان گفت وحى نوعى نبوغ است و به روان شناسى مدعى نبوت بازگشت مى کند و قرآن نیز محصول همین خلاقیت منحصر به فرد است؟
وحى با آثار نابغان بشرى، قابل مقایسه نیست. کسانى که تفسیر روان شناسانه از «وحى» ارائه مى کنند، مقصودشان آن است که وحى، الهامى است که از درون وجود پیامبر، به روح او افاضه مى شود و همان فوران خودآگاهى هاى باطنى شخصى است که در موقعیت مناسبى متبلور مى شود؛ نه چیزى از خارج وجود وى.
به بیان دیگر، روح متعالى، فطرت پاک، ایمان و باور مستحکم به خداوند و دورى از ناهنجارى هاى اعتقادى و رفتارى و سلامت وراثت خانوادگى همه و همه، در اندیشه او تأثیر گذاشته، از وى شخصیتى ممتاز مى سازد و در عقل و بینش و حالات روانى او، اثر ویژه اى دارد. این تأثیر آن چنان عمیق است که رؤیاها و حالات مختلف متظاهر از مرکز ناخودآگاه، وجود خویش را ارشاد الهى نازل از آسمان و سروش غیبى به حساب مى آورد؛ در حالى که اینها چیزى جز همان الهامات و باورهاى درونى خود او نیست که براى وى، همچون یک اعتقاد راسخ جلوه گر شده است!![16] اما به اعتقاد ما این رویکرد با آنچه که از حقیقت وحى به دست مى آید، ناسازگار است؛ زیرا:
یکم. پیامبران، خود را نابغه و بالاتر از دیگران نمى دانستند و ایده هاى خویش را به خدا نسبت مى دادند.[17] پیامبران بى انتساب به نیروى خدایى، براى خود به طور مستقل هیچ ادعایى نداشته اند؛ حال آنکه تمام نوابغ، اطلاعات، نگاشته ها، دیدگاه ها و نظریه هاى خود را ابتکار خود دانسته، آنها را به نام خویش به ثبت مى رسانند (مثلاً سعدى گلستان را به نام خود ثبت کرده و هدف از نگارش آن را نیز مطرح ساخته است).[18]
دوم. نبوغ، خلاقیت و ظهور شخصیت باطنى، همراه با محدودیت ها است؛ در حالى که قلمرو وحى نبوى گستره اى فراخ دارد. پیامبران ـ خصوصا حضرت رسول (صلی الله علیه وآله)  ـ اطلاعاتى گسترده از گذشته، حال و آینده عالم و آدم داشته اند. جالب تر آنکه مجموعه معلومات ایشان ـ که یکباره بروز مى یابد ـ تناسبى با خصیصه نبوغ ـ که تدریجى و همراه با تجدید نظر و تکمیل است ـ ندارد. کدام نابغه را سراغ دارید که ادعاى جامعیت در تمام عصرهاى مورد نیاز سعادت بشر را کرده باشد؟ و کدام ذهن خلاق را مى شناسید که گفته باشد: محصول فکرى من، آخرین و درست ترین نظریه در موضوع خویش است؟ سعدى خود در گلستان، گفته است:
هر که گردن به دعوى افرازد
خویشتن را به گردن اندازد
سعدى افتاده اى است آزاده
کس نیاید به جنگ افتاده
اول اندیشه وانگهى گفتار
پاى بست آمده است و پس دیوار
یا در جاى دیگر مى گوید:
گرچه شاطر بود خروس به جنگ
چه زند پیش باز رویین چنگ
گربه شیر است در گرفتن موش
لیک موش است در مصاف پلنگ[19]
اما سخن «وحى آسمانى»، این است که محتوایش دربردارنده تمام آن چیزى است که سعادت ابدى و پایدار انسان را تضمین مى کند.[20]
سوم. آنان که تحلیل روان شناسانه از وحى ارائه مى دهند، پیش فرضشان این است که نیروى باطنى انسان، به هنگام تعطیلى قوا و حواس ظاهرى، بیدار و فعّال مى شود؛ در حالى که موقعیت هاى «من» وحى گیرندگان، کاملاً یک موقعیت هشیار و با توجّه بوده است و بیشتر موارد نزول وحى ـ براساس روایت هاى تاریخى - مربوط به فرصت هایى است که توجّه آنان معطوف به وظایف فردى، اجتماعى و تبلیغى بوده است.[21]
چهارم. اگر القاى پیام از خلاقیت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله)  نشأت مى گرفت، باید تحت کنترل و اراده او مى بود و در تعامل اجتماعى هرگاه بدان نیاز داشت، از آن سود مى جست؛ حال آنکه چنین نیست؛ بلکه بنا بر اسناد معتبر تاریخى، در برهه اى از زمان «وحى» منقطع مى شد[22] و گاهى که در شرایط حساسى به آن لازم بود، پیام خدا با تأخیر ابلاغ مى شد.[23]
پنجم. اگر قرآن براساس نبوغ شخص رسول خدا (صلی الله علیه وآله)  بود؛ چرا وظیفه داشت آن را مخفى نکند. انسان در اظهار مقاصد درونى و قلبى خویش، آزاد است و گاهى مى تواند مطالبى را کتمان کند؛ چنان که درباره برخى از تاریخ ها چنین چیزى گزارش شده است. اما رسول خدا (صلی الله علیه وآله)  موظف بود هر چه دریافت مى کند، همان را به مردم برساند[24].
دو ویژگى مهم قرآن :
یکم. این که با توجه به امّى بودن پیامبر (صلی الله علیه وآله) ، طرح چنین آموزه هایى نزدیک به محال است. در سنجش ذهنى نمى گنجد که فردى امّى، به اقتضاى وسایل علمى عصر خویش، معارف و مفاهیمى را عرضه کند که فراتر از افق فکر و اندیشه انسانى باشد![25] شرح تفاصیل حیات جهان و انسان، تشریح جزئیات زندگى پس از مرگ و تبیین قوانین و برنامه هاى زندگى انسان و... از عهده کدام فکر درونى برمى آید؟ تاریخ اجتماعى انسان، میلیون ها کتاب را سراغ دارد؛ اما جز قرآن، کدام یک از آنها ادعاى کامل بودن و جامعیت خویش را دارد؟![26] آیا سعدى، گلستان خود را جامع و کامل دانسته است؟، حافظ، نیوتن، گالیله، فردوسى، ابوعلى سینا و... چطور؟ آیا اعجاز قرآن، تنها در لفظ آن است یا اعجاز محتوایى و از جهت آورنده آن نیز مورد نظر است؟[27]
دوّم. مدعاى ما آن است که قرآن، کتاب خدا است؛ نه رسول او. از این جهت ما در نوشتارهاى علوم قرآنى، پنج مطلب را در این باره ثابت و مستدل مى کنیم:
1. مفاد و محتواى قرآن از سوى خداوند است؛
2. علاوه بر آن، تک تک الفاظ نیز از سوى خدا است؛
3. ترکیبات این الفاظ ـ که در قالب آیات آمده ـ نیز از سوى خداوند است؛
4. مجموعه این آیات ـ که به صورت سوره ها تجلى کرده ـ هم از ناحیه خداوند است؛
5. چینش و ترتیب سوره ها در کنار یکدیگر و تشکیل قرآن موجود نیز، از ناحیه خداوند است.[28]
در این صورت آیا کلام خداوند، با کلام آفریده او، قابل مقایسه است که حکم آثار بشرى را به اثر الهى، سرایت دهیم؟! آن هم آثار بشرى که گاهى نیز در پاره اى از بخش ها و فرازها، مشابه پیدا مى کنند.

تعداد پیامبران
پرسش 6 . اسامى 124 هزار پیامبر در کدام کتاب ها و کجاها آمده است؟ آیا تمام آنها معجزه داشتند؟
در بحار الانوار روایاتى نقل شده است که تعداد پیامبران را 124 هزار نفر ذکر کرده است. شمارى از این روایات عبارت است از:
1. حضرت رسول (صلی الله علیه وآله)  مى فرماید: «خداوند 124 هزار پیامبر آفریده و من گرامى ترین آنان نزد خداوند هستم... و 124 هزار وصى آفریده که على (علیه السلام)  گرامى ترین آنان نزد خداوند و بهترین ایشان است.[29]
2. امام زین العابدین (علیه السلام)  فرمود: «هر کس دوست دارد 124 هزار پیامبر با او مصافحه کنند، امام حسین (علیه السلام)  رادر نیمه شعبان زیارت کند؛ چرا که ارواح پیامبران از خداوند، براى زیارت حضرتش اذن مى گیرند و به آنان اجازه داده مى شود و پنج نفر از ایشان اولواالعزم هستند».[30]
3. ابوذر از پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله)  سؤل کرد: پیامبران چند نفرند؟ حضرت رسول (صلی الله علیه وآله)  فرمود: «124 هزار پیامبر...».[31]
4. شیخ صدوق قدس سره در کتاب اعتقادات مى فرماید: «عقیده ما (شیعه امامیه) در تعداد انبیا این است که آنان 124 هزار نفرند و هر کدامشان وصى اى دارند».[32]
علامه طباطبائى در المیزان، بعد از ذکر روایت ابوذر در تعداد انبیا، مى فرماید: «قسمت اول این حدیث - که مشتمل بر تعداد پیامبران است - از مشهورات است که شیعه و سنى در کتابهایشان نقل کرده اند. صدوق در خصال و امالى از حضرت رضا (علیه السلام) ، از پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله)  و از زید بن على از اجدادش از امیرالمؤمنین (علیه السلام)  و ابن قولویه در کامل الزیارة و سید در اقبال از امام سجاد (علیه السلام)  و در بصائر الدرجات از امام باقر (علیه السلام)  روایت کرده اند.[33]
از سوى دیگر انس بن مالک از پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله)  روایت کرده است که: «من به دنبال هشتاد هزار پیامبر مبعوث شده ام که چهار هزار نفر آنان از بنى اسرائیل بودند». برخى این روایت را چنان توجیه کرده اند که روایت در صدد حصر تعداد پیامبران نیست و تنها بزرگان انبیا را ذکر کرده است.
در منابع موجود نام تعداد بسیار اندکى از پیامبران به چشم مى خورد. دلایل این مسئله عبارت است از:
1. اکثر انبیا شریعت مستقل نداشتند و به شریعت پیامبر دیگر دعوت مى کردند؛ مثل حضرت لوط در زمان حضرت ابراهیم. این پیامبران خودشان به طور مستقیم از خداوند وحى دریافت مى کردند؛ ولى از سوى وى مأمور به شریعت پیامبر دیگرى بودند.
2. بسیارى از انبیا معروف نبودند و براساس روایات، بر یک شهر یا روستا و یا یک خانواده مبعوث شدند.
اسامى پیامبرانى که در قرآن آمده عبارت است از: آدم، نوح، ادریس، هود، صالح، ابراهیم، لوط، اسماعیل، یسع، ذوالکفل، الیاس، یونس، اسحاق، یعقوب، یوسف، شعیب، موسى، هارون، داود، سلیمان، ایوب، زکریا، یحیى، اسماعیل صادق الوعد، عیسى (علیهم السلام)  و محمد (صلی الله علیه وآله) . افزون بر این، در قرآن گاه به نام هایى برمى خوریم که پیامبریشان محل بحث است؛ مانند ذى القرنین، عمران پدر مریم و عزیر.
در بعضى آیات نیز اوصاف پیامبرى ذکر شده ولى نامش بیان نگشته است؛ مثل آیات 243 و 246 سوره «بقره» که به ترتیب در مورد حزقیل و اشموئیل است یا آیه 259 سوره «بقره» که در مورد ارمیا یا عزیر مى باشد. همچنین آیه 65 که در مورد خضر است؛ اگر چه پیامبرى جناب خضر محل بحث است.[34]
در روایات نیز نام برخى انبیا آمده است: همچون اشعى، حیقوق یا حبقوق، دانیال، جرجیس، حنظله و خالد.[35]

پی نوشت ها:
[1]. نگا: محمد تقى مصباح یزدى، آموزش عقاید، جلد 1، صص 212 ـ 215؛ محمدحسین طباطبایى، آموزش دین، صص 68 ـ 69.
[2]. نگا: محمدحسین طباطبایى، مجموعه رسائل، به کوشش سید هادى خسروشاهى، صص 27 ـ 35 و آموزش دین، صص 70 ـ 72.
[3]. محمدحسین طباطبایى، قرآن در اسلام، دفتر انتشارات اسلامى، قم: چاپ هفتم، 1374 ص 91 و 92.
[4]. بهاءالدین خرمشاهى، قرآن شناخت، طرح نو، تهران: چاپ سوّم، 1375 ش، ص 45 و46.
[5]. تفسیر موضوعى قرآن، ص 23 و 24.
[6]. عنکبوت 29، آیه 43.
[7]. نحل 16، آیه 89؛ بقره(2)، آیات 1ـ2 و... .
[8]. فصلت 41، آیات 2 و 4 ؛ مریم(19)، آیه 97.
[9]. مثنوى، دفتر چهارم، ابیات 3470 ـ 3472.
[10]. ص 38، آیه 29؛ محمد(47)، آیه 24 (براى آگاهى بیشتر در این باب نگا: مقالات، ج 1، صص 89 ـ 98).
[11]. نگا: سید مصطفى ثامنى، وجوه اعجاز قرآن، مجموعه مقالات دومین کنفرانس تحقیقاتى علوم و مفاهیم قرآن کریم، ص 168 ـ 178.
[12]. سید عبدالوهاب طالقانى، علوم قرآن و فهرست منابع، ص 83.
[13]. مهدى هادوى تهرانى، مبانى کلامى اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، ص 66 و 67.
[14]. محمد باقر سعیدى روشن، تحلیل وحى از دیدگاه اسلام و مسیحیت، صص 22 ـ 28.
[15]. پژوهشى در عصمت معصومان، صص 109 ـ 112.
[16]. از باب نمونه نگا: محمد رشید رضا، تفسیر المنار، دارالمعرفة، بیروت: بى تا، ج11، صص 164 - 190.
[17]. نگا: یونس10، آیه 106 ؛ انعام(6)، آیه 50 ؛ نساء(4)، آیه 113.
[18]. نگا: گلستان سعدى، مقدمه، تصحیح و شرح لغات، على شیروانى، نشر طلا، قم: بى تا، چاپ اول، دیباچه، صص 28 - 30.
[19]. گلستان، همان، ص 29.
[20]. نحل 16، آیه 89.
[21]. نگا: محمدباقر سعیدى روشن، تحلیل وحى، مؤسسه فرهنگى اندیشه، تهران: چاپ اول، مهرماه 1375، صص 47 ـ 52.
[22]. نگا: محمدهادى معرفت، التمهید فى علوم القرآن،، انتشارات جامعه مدرسین، قم، ج1، ص83.
[23]. نگا: بحارالانوار، ج 18، ص 197.
[24]. تکویر 81، آیه 24.
[25]. نگا: موریس بوکاى، تورات، انجیل، قرآن و علم، ترجمه ذبیح اللّه  دبیر، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران: چاپ اول 1371، فصل آخر.
[26]. نحل 16، آیه 89.
[27]. نگا: سیدمصطفى ثامنى، وجوه اعجاز قرآن، (مجموعه مقالات دومین کنفرانس تحقیقاتى علوم و مفاهیم قرآن کریم، قم: دارالقرآن)، صص 178 ـ 168.
[28]. مهدى هادوى تهرانى، مبانى کلامى اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، قم: چاپ اول، 1377، صص 67ـ10.
[29]. بحارالانوار، ج 11، ص 30.
[30]. همان، ص 58.
[31]. همان، ص32.
[32]. همان، ص 28.
[33]. المیزان، ج 2، ص 144.
[34]. المیزان، ج 2، ص 140.
[35]. بحارالانوار، ج 14 و 12.

نظرات

 

در صورتی که قصد ثبت سوال دارید، می توانید از طریق صفحه جستجو اقدام به ثبت سوال نمایید. در غیر اینصورت با استفاده از فرم زیر نظر خود را برای ما ارسال نمایید.




حاصل جمع را در کادر وارد کنید